ایل های 2




از منبع و و بلاگ دیگر خود بنام          illgardi.blogsky .com  گرفته شده


حق چاپ و انتشار برای مدیر این وبلاگ محفوظ است

فصل زایش  گوسفندان و بز ها  در نتیجه درد  های حاصل زایش به میشهای حس فرار داده تا  با خیال راحت فارغ شوند . معمولا گوسفندان در دشت های صاف قشلاق (پاییزی )لابلای بوته ها و علفزار ها و یا در حد ممکن در پای درختی مثل کنار زایش می کنند و بسرعت اب و مایعات و اضافات مشته شده بر روی بره را که مانند طلق سفید و براق از سر تا دم بره  را پوشانده در مدت چند دقیقه لیس زده و پاک پاک می کند . آن حس مادرانه و غریزی انقدر قوی است که می داند فرزند خود را باید از گزند ات و حیوانات درنده محفوظ بدارند . هر گونه خونابه و آثار بو و رطوبت  سبب جذب خطر بسوی نوزاد بره خواهد شد و پس از تمیز نمودن بره از مایعات در این مدت کوتاه کمی شیر به نوزاد میدهد تا قدرت تحرک و جابجایی داشته باشد . انوقت کم کم مادر محل زایش و کمینگاه پر خطر  را ترک میکند و سعی در کشاندن بره را از جای اصلی و دور کردن از انجا ادامه میا بد تا بکلی خطر بویایی حیوانات و ات خطر ناک حساس به  نوزاد تازه متولد یافته مصون بماند و رفع خطر شود . این حس عحیب و غریب و دفاع از حریم خانواده در حیوان انقدر قوی است که حتی قویترین روباه و شغال هم به تنهایی قادر به ربودن بره نمیشود . جالب است با نزدیک شدن روباه به بره با سر و کله بدون شاخ و با سرعت و چرخش سریع دفاع و مواظبت ادامه میبابد . زنبور های سرخ و زهر الود هم در کمین بره هستند . اگر چه انها دنبال اب و خونابه روی سطح بدن بره هستند و خطر بالقوه نیستند ولی با تجمع انها خود بخود سبب گزش و از بین رفتن بره میشود .بهر حال پس از گذر یک ساعت هم بدنی خشک پیدا می کند و هم سرعت مناسب برای دویدن را . اما داستان بزی که مانند بز کوهی فراری شد و برای مدت زیادی خلق و خوی وحشی گرفته بود ودر کوه کمر با دو قلوی خود می زیست و تا مدت ها هیچکس خبر از سلامتی انها نداشت .مدتها گذشت تا اثار وجود سه حیوان در صخره های دست نیافتنی به ایل رسید انهم از نوع اهلی و متعلق به یکی از خانوارهای ایل . خوشحالی را پس  از مدتها غیبت بز هند - بور (قرمز) که دم زایمان بود و فرار کرده بود همه را حیرت زده کرد.همه از جمله  صاحب اصلی بخیال گم شدن ان قیدش را زده و کم کم داستان ان بز فراموش شده بود و خیال پیدا شدنش بفکر هیچکس نمی رسید . این صخره و ان صخره انقدر صاف و صیقلی و غیر قابل دسترس بود که هیچکس بفکر سرک کشیدن و دست به خطر زدن را ازمون نمی کردند .خلاصه با این خبر تعدادی از جوانان  و افراد با تجربه سینه سپر تا از قضیه بز گم شده سر در اورند و خبری کسب کنند و احتما ل پایین اوردن ان را در فکر خود می گذراندند . بازهم به بن بست رسیدن  در پای صخره و پچ پچ و اظهار نظر ها و بقول ایلیاتی ها  فضولی در کار  بزرگان و حصول بی حاصل کما کان دو ساعتی بطول انجامید و کاری از پیش نبردند که نبردند . طبق معمول کارشناسی های بی جا ادامه داشت . شاید  گره ی از کار بگشایند .فایده نداشت .روز اول و دوم و هفتم به همین منوال گذشت .بز و دو کهره دو قلو برای خود در صخره ها میچریدند و می پریدند . مردم این پایین حرص و جوش. یکی میگفت فلانی را بیاوریم او کمر رو ست ، یکی می گفت با برنو کارشان را بسازیم و ایل را از سر در گمی نجات دهیم .   یکی دیگر تز و ایده دیگری ولی کی گوش میکرد . زمستان داشت سپری و نوید بهار هویدا میگشت . با گرم شدن هوا احتیاج به اب نوشیدن بیشتر میشد . حتی برای حیوانات وحشی . با تجربه ترین اهل ایل گل می گفت . اونها را بحال خود واگذارید .اب بله همین اب وتشنگی اونها را تسلیم خواهد کرد .راستی راست می گفت .چه ایده و نظری هیچکس را به زحمت و خطر سقوط نمی انداخت .  باز هم چند روزی گذشت  و خبری از فرود انها نشد . زمزمه کوچ و مهاجرت ایل از گوشه و کنار دشت و دامنه و کناره کوهستان بگوش میرسید چنانچه فرمان کوچ صادر میشد دیگر هیچ کس و هیچ چیز در برابر حرکت ایل مقاومت نمی کرد . دیگر اگر خانواده ای بر یورد می ماند دیگر رسیدن به سر قافله ایل ممکن نبود .وکسی هم گوشش بدهکار این حرفها که کی چه گم کرده نبود یک جورایی رای به اکثریت می ماند .وقتی ایل به یکباره  از جا کنده میشد بقول ایلی ها هاداری به پاداری نمی ماند .یعنی هر کسی بفکر کوچ خود و خانواده خویش است . بویژه حرکت و کوچ پس از چند ماه یکجا نشینی بسیار سخت و نا بسامان ی  وجود داشت . کوچ و بستن بار و لوازم بر پشت شتر ها و اسبان و چهار پایان بار کش  درست مانند چیدمان لوازم و اسباب کشی امروزه  با کامیون نبود . هر بارکشی ویژه یک نوع خاص، لوازم بود .  همه بفکر  بار و کوچ و جابجایی بودند اما صاحب بز ها  در حالیکه با سستی بار بر حیوانات باری می نهاد گاهی چشم به دره ها و صخره های کوهستان داشت . شاید   دلش در یورد های کهنه باقی بود . ساعتی بعد، بعد از طلوع خورشید ایل بمانند لشکری  عظیم دشت بزرگ بین چهار رشته کوه را  خالی و از گردنه کم شیب به سوی دشتهای نمکی پیش رو بطول چند کیلومتر  پی در پی با سر وصدا و شلوغی بی حساب را پشت سر گذاشتند و تنها کوچی که بدنبال همه هنوز  دست به کار بودند و از بقیه فاصله گرفته بودند خانواده بز هند(قرمز ) بود . چاره ای نبود باید دشت و صحرا و همه وهمه چیز را رها و حرکت میکردند . چیزی نگذشت که دشت خالی و ساکت مانده بود وتنها دود کم رنگی در گوشه گوشه  این دشت پهناور بهوا  میرفت همه  یورد های کهنه را با وداع خویش قدم بسوی ییلاق  بهاری  سرحد با شوق و شادی می نهادند . اخرین خانواده تا محو شدن اخرین نقطه دشت و دور از تمام ایل در حال حرکت و پنهان از دید انها  مسافت اندکی نمانده بود . اخرین نگاه خود را به تنها  کوه و صخره بلند که در شکم دشت فرو رفته بود دوخت .   با کمال تعجب  در قلب دشت خالی و دور از کوهستان صخره ای لکه هایی را دیدند که در خلوت دشت بالا و پایین می پرند و سایه های خود را زیر پا می نهادند و با اخرین توان خود بدنبال اخرین باز مانده ایل در جست و خیز  بودند . برای لحظه ای همه تماشای مادر و دو بزغاله نازنین ندیده خود  ایستادند  . بدون هیچگونه  ترسی  هر سه خود را به کوچ صاحبش رساندند  انگار که ساعتی قبل از خانواده  جدا گشته بود . تنهایی و خطر تلف شدن به انها اثر گذاشته بود و ان حس غریزی  رسیدن به گله و صاحبش و به جایی که تعلق داشت سبب کنده شدن از کوهستان و حال و هوای وحشی را کنار گذاشته و به حیواناتی اهلی و رام تبدیل شدند و به پیوستن به یکدیگر خانواده  رابه شکر گذاری با انرژی هر چه فزونتر ، رد دور شده ایل را دنبال کردند و به پیش تاختند تا عقب ماندگی خویش را جبران کنند .یکسال از این واقعه گذشت و خانواده بزهای وحشی  جمعیتشان به  9 راس رسید انهم همرنگ و تقریبا  هم شکل (بصورت  کولار زایی ، در سال های خوب خوش بهار )
این داستان مستند بز وحشی در واقع در دشت بیکران در عمق قشلاق منطقه دشت لهواز در بخش شمالی کوهستان و صخرههای غیر قابل دسترس اتفاق افتاده ، به گذشته نسبتا دور بر میگردد زمانی که ایل مانند آب رودخانه ها جریان داشت و تردد و امد وشد بهار و پاییز مسافت طولانی بین ییلاق و قشلاق را میپیمودند و دایما کوچ بود و ایل بودو آهنگ شادی و میل به بسوی ییلاق را مشتاقانه و سرمست به امید رسیدن به بهاری خوب ، ایده ال آرام آرام به ر اه اجدادی خود دوباره قدم مینهادند و بقیه ماجرا ها . البته از صفحه وبلاگ دیگر خود بنام ایلگردی -illgardiبه ایل ها هم آمده است .بخش مهمی از ایل باصری نیمه پاییز و زمستان خود را در دشت پهناور لهواز که شامل قشلاق کلمبه ی از چاه گز ، چاه گوریکی ، سر بودر ، گردنه پنج چاه ، بخش شمالی  تنگه خور و چهار رودخانه و کامری را شامل میشد و هوایی سردتر از بقیه قشلاق به سبب بلندی بیشتر بر خوردار بود اولین روز جدایی از این دشت و جدا شدن بخشی از ایل بمنزله وارد شدن به دشتهای دست پایین و کفه نسبتا شوره زار و عزم حرکت بسوی ییلاق هدف نهایی این قسمت از ایل بود تا دو باره به بخش اعظم ایل باصری بپیوندد و بشکل یکپارچه و دامنه دار  ، ادامه دار خود را به پیش ببرد . 
illha.mihanblog.com
در تصویر پایین موقعیت جغرافیایی دشت لهواز و راههای ارتباطی را مشاهده میکنید .فقط از سمت شمال و شمال شرق راه گله رویی و از سه جهت دیگر راه کاروان رو و کوچرو و ماشین رو است و دشتی که وسعت و ارتفاع مناسب و بیشتری نسبت به سر زمینهای قشلاق مجاور دارد .گاهی در زمستان برف و برفک میبارید درمدت یک ماهی شاید بیشتر هوا فوق العاده سرد و در بهاران پر بارش سرشار از گل و بوته  سبز و رنگارنگ و زیبا و دلفریب بود .  اینجا دو نوع دمبل کوهی سفید و قرمز و خوشمزه در خوبترین سالها بوفور در بهار در زیر زمین و گاهی از زمین حتی سر بر می آورد دردشت آهو و هوبره و در دامنه و چند رشته کوه در لابلای کوه و کمر بز و پازن و کوتاه دامنه ها میش و قوچ کوهی مواج وار در معرض دید همگان بود .با صفا ترین و زیبا ترین و پر خاطره ترین و جالبترین و دوست داشتنی ترین صفحه  و سرزمین قشلاق در ذهنها  و یاد ها بوده و هنوزم هست .








محل وقوع داستان بقول ایلوندان مربوطه (دشت لهواز )


شادروان همتعلی یوسفی در منزل برادر در قشلاق باصری کلمبه ی


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود فیلم دانلود موزیک دانلود آهنگ دانلود کلیپ فصلنامه علمی نسیم کوثر نماینده فروش تنور گازی خانگی گنبد صنعت دانلود کتاب های دانشگاهی venusgerafyc دانلود کده داستان های کوتاه طنز حسین سالمیان yekmama shamsolah21 با خاطرات گذشته